نخستین اجلاسیه ملی 4 هزار شهید استان گلستان فرصت مغتنمی است تا از صندوقچه دل مادران و پدران شهید رمزگشایی شود گنجینه‎های باارزشی که معتقدند جگرگوشه‎هایشان در معامله با خدا ذوب شده و مجذوب جبهه حق شدند.

به گزارش مشرق، 28 سال چشم‎انتظاری از دریچه نگاه فاطمه رحیم‎اربابی مادر شهید علیرضا سبطی چه زیباست، مادری که غم فراغ فرزند دُردانه‎اش مانع استمرار فعالیت در عرصه هنر و نویسندگی نشده و معتقد است که انسان باید در زمان حال زندگی کند، اسلحه‎ پسر؛ امروز دست مادر است، مادری که با اسلحه قلم، خالق پنج کتاب با عناوین «راز و نیاز با خدا»، «پلی از جنس نیاز»، «ایثار»، «در سرزمین من لاله‎ها می‎جوشند»، «پا جای پای پدر» شده و همچون افسر جنگ نرم در کارزار فرهنگی خوش می‎درخشد و مادری نمونه در سطح کشور شناخته شده است.

خیلی ساده و بی‎پیرایه گفت‎وگوی‎مان آغاز می‎شود، ترسیم کلمات نشان از فروتنی مادر شهید دارد وقتی که می‎گوید بسیاری از مادران شهید، خوب و مومن در استان گلستان و شهرستان گرگان وجود دارند که من در مقابل آنها هیچ هستم، فاطمه رحیم‎اربابی که جوان برومندش را تقدیم انقلاب اسلامی کرده هیچ‎گونه چشمداشتی از نظام و مسئولان ندارد.

خداوند به این خانواده دو فرزند پسر داد که یکی علیرضا و دیگری محمدرضاست، مادر؛ خاطرات کودکی فرزندان را یکبار دیگر در ذهنش ورق می‎زند و آنچه به خاطر می‎آورد را برایمان روایت می‎کند، علیرضا که شهد شهادت را نوشیده در سال 1346 در مشهد مقدس متولد می‎شود.

مادر شهید از 9 ماه بارداری، قبل از آنکه علیرضا به دنیا بیاید حرف می‎زند و می‎گوید: همسرم به حلال و حرام خیلی اهمیت می‎داد، خمس و زکات برایش مهم بود، امکان نداشت دروغ بگوید حتی اگر به ضرر خودش تمام می‎شد، همسرم دبیر ریاضی بود و در مشهد مقدس تدریس می‎کرد، ما تمام تلاش‎مان این بود که فرزندانی پاک تربیت کنیم و تحویل جامعه دهیم.

تیزهوشی علیرضا از همان دوران طفولیت، لبخند ملیحی بر لبان مادر شهید حک می‎کند و مادر می‎افزاید: پسرم از 9 ماهگی به حرف آمده بود و مامان و بابا می‎گفت، که این نشانه خوبی برایمان بود و به فال نیک می‎گرفتیم، هنگام دو سالگی پشت‎سر پدرش به نماز می‎ایستاد و به زیبایی حرکات نماز را تمرین می‎کرد، همین باعث شد تا با پارچه‎هایی که داخل منزل داشتیم یک سجاده کوچک برایش درست کنم، یادم هست که یک سربند سبز که روی آن «یا حسین» حک شده بود برایش درست کردم، پسرم از من می‎پرسید وقتی نماز می‎خوانم باید سربند بزنم یا نه؛ مادر دوباره می‎خندد و از احساس‎اش برایمان می‎گوید.

نگاه معنادار پسرم سال‌هاست در ذهنم رژه می‎رود

یک روز که علیرضا پشت‎سر پدرش روی سکوی منزل به نماز ایستاده بود در موقع رکوع به داخل حیاط پرت شد، وقتی داخل حیاط آمدم، دیدم خون از گوشه پیشانی‎اش سرازیر است، پسرم آن موقع حتی آخ هم نگفت، واقعا چه روزهایی بود، من از همان دو سالگی به مردانگی پسرم پی برده بودم.

تفاوت سنی علیرضا و محمدرضا 18 ماه بود؛ هر وقت می‎خواستند با هم کشتی بگیرند علیرضا که برادر بزرگتر بود کاری نمی‎کرد که پشت محمدرضا به زمین بخورد، پسرم خیلی محجوب و آرام بود، همیشه به جا و منطقی حرف می‎زد، تا کسی از او سوال نمی‎پرسید، جواب نمی‎داد.

علیرضا سال سوم رشته الکترونیک در دانشگاه بوعلی همدان درس می‎خواند از همانجا بارها و بارها راهی جبهه شده بود، پدرش می‎گفت که دانشگاه هم مانند سنگر است و تو در سنگر علم می‎توانی به جامعه خدمت کنی، اما علیرضا سه سال پیاپی به جبهه رفت ولی به ما چیزی نگفته بود ما فکر می‎کردیم که در همدان درس می‎خواند، یک روز که تماس گرفتیم تا با علیرضا صحبت کنیم به دوستش گفتم چرا خبری از علیرضا نیست، نه نامه‎ای و نه تماسی با منزل دارد که دوستش به ما گفت علیرضا جبهه رفته است.

پدر علیرضا آنقدر که برای فرزندانش گریه کرده بود بینایی چشمانش را از دست داد و چندین بار به خارج از کشور برای مداوا رفت اما درمان نشد.

علیرضا برای اینکه خانواده دوری آنها را احساس نکنند به محمدرضا پیشنهاد داده بود که وقتی او در جبهه است از خانواده مراقبت کند و برای مدتی، او به دیدار خانواده بیاید و محمدرضا به جبهه برود، قصه فراغ خانواده با علیرضا سال 1366 رقم می‎خورد زمانی که ایران با 33 کشور دنیا در حال جنگ بود.

نگاه معنادار پسرم سال‌هاست در ذهنم رژه می‎رود

سه ماه از علیرضا خبری نمی‎آید، مادر متوسل به خانم حضرت زینب (س) می‎شود، با خدا راز و نیاز می‎کند، مادر همانطور که در نیمه‎های شب به آسمان پر از ستاره خیره است و غرق دعا و نیایش، درب خانه نیمه‎باز شده و علیرضا داخل منزل می‎شود.

گرچه اینجا پایان قصه علیرضا نیست، جوان برومند 20 ساله باز هم راهی جبهه می‎شود و از 28 فروردین سال 1367 در عملیات فاو تاکنون دیگر خبری به خانواده نمی‎رسد.

مادر شهید آخرین باری که علیرضا را با آینه و قرآن بدرقه می‎کند را به خاطر آورده و نگاه مظلوم و خواسته شهید را روایت می‎کند؛ پسرم از زیر قرآن رد شد اما دوباره برگشت و چادر مشکی‎ام را گرفت و به من گفت که مادر چادر سیاهت باید تداوم‎بخش خون سرخ من باشد، خداحافظ مادر .... همین.

فاطمه رحیم اربابی 28 سال است که با دلنوشته و نقاشی، آنچه از وجودش سرچشمه می‎گیرد را به زبان تحریر درآورده و به روی کاغذ می‎نگارد، او معتقد است که مادران شهید نباید در گذشته باشند بلکه باید در زمان حال زندگی کنند.

نگاه آخر معنادار علیرضا تا زمان مفقودی‎اش همچنان در ذهن مادر رژه می‎رود، همیشه می‎گفت مادر اگر شهید شدم دنبال جسم من نگردید، هیچ‎وقت آرزو نکنید که جسمم بیاید، حالا که فکر می‎کنم شهیدم به آرزویش رسید و فقط می‎خواست برای رضای خدا زنده باشد و زندگی کند.

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس